حق یعنی حرف قدرتمند!
دوست داری هرچی میگی,بگم حق با تو؟
باشه حق باتو,ولی اینقدر دیگه سر به سرم نذار لطفا!
صبح تا شب ,شب تا صبح,چشمام خشک شد به تو!
چرا هیچ کاری نمیکنی؟
نکنه برات شدم یه عادت؟
یه عادت کهنه که دیگه برات فرقی ندارم؟هان!
پ.ن:با همسر دعوا کردم.برای من خسته بود ولی برای دوستش...:(
تر+دید
دیدگانم تر میشوند گاهی ,بخاطر تردیدی که از انتخاب تو دارم!
تو اشتباهی بودی یا من؟
خوب یا بد,تاابد همراهت خواهم بود!
پ.ن:گاهی با خودم میگفتم آیا همسرم رو درست انتخاب کردم؟حالا اما راضی ام.چون فقط ویژگی های مثبتش رو میبینم...
وقتی میشنوم که حرفی میزنی که اصلا دوست ندارم بشنوم,تمام وجودم میلرزه و دلم میخواد تکه تکه بشه!
تحمل را برای این جور وقتها گذاشتم کنار...که بتونم بسازم...
خیلی دوست دارم بدونم آدمهایی که حرف میزنند خیلی راحت،
چرا عمل نمیکنند خیلی راحت!؟
پ.ن:میگم که من از فلان نوع برنج نمیخوام.میگن که آدم باید مثل مردم عادی زندگی کنه.همین نوع برنج را خیلی ها ندارند بخورند.بعد تا الان فقط 30 میلیون پول جهاز دخترش شده که البته هنوز مونده.بعد الان آدم فقیر نیست موقع خریدن جهاز دخترتون؟ولی من که برنج خوب میخوام،آدم فقیر هست؟آدم به کی بگه؟
از نظر اینها مرگ خوبه ولی برای همسایه!!!
بارو نمیکردم که سکوت من،قبول کردن من،کوتاه اومدن من،یعنی رسیدن به خواسته دلم!
یعنی اتفاق افتادن چیزی که من میخوام!
این روزها،روشنیت حسابی دلم رو آفتابی کرده خدای مهربونم!
دوستت دارم..
دو+بار+ه
تا حالا فکرکردی که دو باری میشه که با هم قهر کردیم جدی!
تا حالا فکر کردی که دوباره با هم آشتی کردیم جدی!
دو به دو!! بارها و بارها!!
قهر و آشتی کردیم
نوبت اینه که حالا درست زندگی کنیم...
دوباره زندگی کنیم..
پ.ن:یکمی اوضاعمون ریخته به هم...یکمی...
امشب دعا کن!
کسی هست که صدای تورو میشنوه!
کسی هست که دستت رو میگیره!
کسی هست که بهت میگه,گذشتم!
شاید دلم وسیع باشه و بزرگ؛برای گذشت!
اما برای داشتن تو,گاهی به اندازه یک جای خالی اسمت,تنگ میشه!فقط یک جای خالی..
تحمل دوریت رو نداره,کنج دل خالی و بی کس من!
فــــــــــکـــــر یعنی فرصتِ کندوکاوِ رویدادها!!
من الا این فرصت رو به خودم نمیدم!
حیفه به خدا...
پ.ن:همسری ببخشید.:(
دارم به آهنگی گوش میدم که تو توصیفش کردی:
"افسردگی زیاد داری و شادی در اثر فکر به خاطرات گذشته."
خوبه که مثل من میفهمی آهنگ چی میگه.
داره با آدم راجع به چی صحبت میکنه.
یک وقتهایی ه و س میکنم آنقدر پول داشته باشم که بتوانم همه دنیا را بخرم!
یک وقتهایی ه و س میکنم هیچی نداشته باشم و سختی بکشم!
یک وقتهایی ه و س میکنم,سرک بشکم در زندگی دیگران!
..
...
عجب موجود ه و س بازیست این آدمیزاد!
این روزها شنا کردن در رودخانه زندگی سخت شده.
شنا بلدم,ولی نه خلاف جهت رودخانه!
وقتی همه به سمت جنوب میروند,تو بخواهی به شمال بروی سخت است!
فشار آب زیاد شده!دیگر طاقت ندارم.
شاید از راهم برگشتم و مثل بقیه در جهت رودخانه شنا کردم!
شاید!
پ.ن:اگر شوهرت یا دوستت یا هرکس دیگه که خیلی دوستش داری ازت چیزی بخواد که خلاف نظر خیلی از ادماباشه,انجامش میدی؟
اونقدر پُُُرم از خودم که جای خالی برای دیگری ندارم.
نمیدونم حسم درسته یا نه,ولی طعم شیرین لحظه های لذت با خودم رو, نمیتونم با طعم گس بودن با دیگری عوض کنم.
آرامش من در تنها بودنمه.
منم مثل عشقم تنهایی رو بیشتر دوست دارم.
میخوام از خودم بیام بیرون.
خیلی گیر کردم بین لایه های مختلف روحم.
دلم میخواد همه لایه ها رو از بین ببرم و بشم یک لا!
بی ریا.صبور.مهربون.قابل اطمینان.
از این چند رویی متنفرم!:(
پ.ن:همسری,خیلی دوستت دارم.همش تقصیر منه اما تو ناراحتی از خودت!
عید یعنی اینکه یک سال گذشت و تو هنوز که هنوزه نیازد اری عوض بشی!
عید یعنی سال جدیدی اومد و تو همچنان برای نو شدن تلاشی نکردی!
عید یعنی فرصتهای بهاری زندگی رو باید دو دستی بچسبی!
عید یعنی,نو شو!تازه شو!با بهار,دوباره بهارزندگیت رو بساز!
همیشه اونی که خودش رو به اون راه میزنه احمق نیست!
گاهی اونهایی که نمیدونن من خودم رو به اون راه زدم,احمقن!
چون نمیدونن که من گذاشتمشون سر کار!
پ.ن:این روزها چشمم رو روی خیلی چیزها میبندم!ممکنه فکر کنن که من احمقم!درحالی که اینطور نیست!از بزرگواریه زیادمه!
مثل آدمی که تازه شنا یاد گرفته باشه و بندازنش توی 4 متری و دست و پا بزنه تا یکی از راه های شنا رو به کارببره تا نجات پیدا کنه,گیر افتادم!
احساس میکنم معلقم و باید هرطور شده یک راهی ور پیدا کنم.
خدایا کمکم کن!
حس مبهم ندانستن آینده+حس از دست دادن گذشته؛
این روزهایم را نابود کرده!
نمیدانم به آینده فکر کنم یا به گذشته...
روزهای نقدم دارند میروند...
نسیه را چسبیده ام!
این روزها درد دارم...
دوری رنج دلتنگی....
سختمه تویی که عادتم بودی رو نبینم....
سختمه صداتو نشنوم...
میدونم؛ من خودم این درد رو انتخاب کردم...!
هدف یعنی همون راهی که باید با قدرت و دست در دست تو ادامه اش بدم و بهش برسم...
دستمو ول نکن که هدفمو گم میکنم...:(
پ.ن:این روزها باید به فکر یک برنامه درست و حسابی باشم برای همسر..آره..باید به فکر باشم...:(
من سعی خودمو کردم...
تو هنوز که هنوزه بند غرورتی...
من شکستشمش و تو...
هنوز که هنوزه نگهش داشتی دو دستی!
وقتی خسته ام...تو هم خسته ای..
وقتی گریه میکنم...توهم ناراحت میشی...
وقتی عصبانی ام....تو آرومی...
میدونی چیه..تو خیلی منو میفهمی...
روحیه ات رو تحسین میکنم..چون مثل آب زلال و شفافه..
مثل دریا وسیع و بی انتهاست!
دوستت دارم....
بعضی وقتها نمیشناسمت!
فکر میکنم کیلومترها از خودت و افکارت فاصله دارم!
تردید این روزهام,از تلخی حرفات شروع شده....
لطفا شیرین شو!
پ.ن:نمیدونم چرا همسری امروز این حرفها رو زد؟یعنی من افسردم؟یعنی من باید برم پیش روانپزشک؟باورم نمیشه تویی که داری این حرفهارو به من میزنی ای عزیزترین آدم عمرم!
من مثل سنگ ایستادم سر جام!
تکون هم نمیخورم.
هرچقدر میخوای به من توهین کن و حرف بزن!
من از راهم برنمیگردم!
من مقاوم تر از این حرفام که با حرفای بی ارزش ,لِه بشم!
پ.ن:از آدمهای بی ادبی که توی وبم حرفهای بی مورد میذارن,نمیترسم!(اون یکی وبم البته)
یک وقتهایی تصور میکنی که ممکنه دردسر باشه.
بعدش میبینی که خیلی هم دوستش داری.
کلا روی دیده هام حساب بازمیکنم تا تصوراتم!
اینطوری بیشتر لذت میبرم!